ازیک معتادپرسیدند چطورشد که معتادشدی؟گفت بابچه هاقرارگذاشتیم روزهای
تعطیل تفریحی بکشیم یه دفعه خوردیم به عیدنوروز.!
مردبرای دیدن وضع تحصیل پسرش به مدرسه رفت.مدیربه اوگفت:شمانیم ساعت
دیرآمدید.مرد:چرا؟مدیر: چون نیم ساعت پیش،پسرت برای تشییع جنازه شمارفت.
به یه خسیس میگن حقوقت دوبرابرشده. فورا استعفا میده. میپرسن چرا؟
میگه من تحمل خرج کردن این همه پول راندارم!
شخصی زن بسیار زشتی داشت.روزی غلامش دوان دوان نزد او آمده گفت:ای
خواجه خاتون به خانه فرود آمد.خواجه گفت:ای کاش خانه برخاتون فرودمی آمد!
مدیر:شماتوی منزل گاهی روی این بچه دست بلند نمیکنین؟
ولی دانش آموز: فقط بعضی مواقع برای دفاع ازخودم!
شیرینی فروش جلوی مغازه اش آگهی زده بود:به یک فروشنده احتیاج
داریم،حق تقدم باکسانی است که مرض قند داشته باشند!
نویسنده:عبدالله
افراشته
زنه به شوهرش میگه واسه دهمین سالگرد ازدواجمون چکار کنیم بهتره؟ مرده میگه:یک دقیقه سکوت!!!
مردی که در طبقه ششم آپارتمانی سکونت داشت هرشب موقع خواب یک تف از پنجره بیرون انداخته بعد میپرید توی رختخواب.ولی یک شب که حواسش پرت بود اشتباهاً به تختخواب تف کرد و از پنجره پرید بیرون 
خیاروخیارشورتو خیابون داشتن میرفتن،ازخیار میپرسن این کیه همراته؟میگه: خواهرمه،ترشیده.
به یه نفر میگن:در را ببندهواى بیرون سرده، میگه حالا من در رو ببندم هواى بیرون گرم میشه.
غضنفر رفت حج نمازنمیخواند دعاوطواف همنمى کرد،ازش پرسیدن چرا؟گفت:به ماگفتن همه چیزباکاروانه.
به غضنفر میگن باوطن جمله بساز.میگه:من دیروزسروتنم راشستم. بهش میگن:خره وطن با طى دسته دار. میگه: اتفاقا منم باطى دسته دارخودم راشستم!
دومعتاددعوامیکردند. اولی:الهی وافورت بشکنه شیره ای! دومی:الهی ژغالات خیش بشه مفنگی! اولی:الهی منقلت همیشه شردوخاموش باشه ژواردررفته! یه معتاد دیگه فریادمیزنه: آهای مردم بدادبرشید،این دونفرهمدیگرو کشتن!
یه بابایی پسرش رومیبره آزمایش تامعلوم بشه دیوونه است یانه،دکتربه پسره میگه بروبااین صافی آب بیار.پدرش میگه این خستس بذارخودم بیارم.
یه بابایی خیلی چاق بوده میره دکترمیگه آقای دکترچکارکنم لاغربشم؟دکترمیگه: شام غذای سبک مانند:نان وپنیربخور.چاقه میگه: بعدازشام یاقبل ازشام؟!!!
جراح به بیمار:متأسفم بایدهردو پای شماراقطع کنم.بیمار،اگراین کاربکنید،دیگر پایم رااینجا نمیگذارم.
